جدول جو
جدول جو

معنی سیاه فام - جستجوی لغت در جدول جو

سیاه فام
آنچه به رنگ سیاه باشد، سیاه رنگ، سیاه گون
تصویری از سیاه فام
تصویر سیاه فام
فرهنگ فارسی عمید
سیاه فام
سیاه رنگ، (ناظم الاطباء) : شخصی دید سیاه فام ضعیف اندام، (گلستان)،
زنگی ارچه سیاه فام بود
پیش مادر مهی تمام بود،
امیرخسرو،
رجوع به سیه فام شود
لغت نامه دهخدا
سیاه فام
آن چه به رنگ سیاه باشد سیاه رنگ
تصویری از سیاه فام
تصویر سیاه فام
فرهنگ لغت هوشیار
سیاه فام
تیره، تیره رنگ، تیره فام، سیه فام، شب رنگ، کبود
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سیاه نامه
تصویر سیاه نامه
گناهکار، عاصی، بد کار، فاسق، فاجر، برای مثال سیه نامه چندان تنعم براند / که در نامه جای نبشتن نماند (سعدی۱ - ۱۱۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیاه سار
تصویر سیاه سار
سیاه سر، آنکه یا آنچه سرش سیاه باشد، کنایه از زن بیچاره و بینوا، کنایه از قلمی که سرش را در مرکب زده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیه فام
تصویر سیه فام
سیاه رنگ، سیاه گون، آنچه به رنگ سیاه باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیاه قلم
تصویر سیاه قلم
در نقاشی، تصویری که با مداد یا مرکّب سیاه کشیده شده و رنگ آمیزی نداشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
بیماری واگیردار و مشترک میان انسان و دام با علائمی نظیر زخم های قرمز و سیاه و تب، شاربن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیاه چال
تصویر سیاه چال
جای گود و تنگ و تاریک، زندان و جای تیره و تاریک در زیر زمین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیاه چشم
تصویر سیاه چشم
آنکه دارای چشمان سیاه باشد
فرهنگ فارسی عمید
تساچه، تمساح، انسان، قلم تحریر، (ناظم الاطباء)، رجوع به سیاسر و سیه سر شود
لغت نامه دهخدا
سالی که در آن امساک باران واقع شود، (آنندراج)، خشک سال، (غیاث اللغات)، سال بسی بی باران، (ناظم الاطباء) :
یک برگ سبز و یک گل سوری ببار نیست
در این سیاسال امید بهار نیست،
شیخ علینقی کمره ای (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
شوم. بدقفا: و نه... مشتی دوغ بازی سیاه قفا، بی نوای پرجفا. (کتاب النقض ص 475). رجوع به سیه قفا شود
لغت نامه دهخدا
(قَ لَ)
نوعی از تصویر که بسیاهی کشند و هیچ رنگ آمیزی نداشته باشد و آن اکثر خاصۀ فرنگ است. (غیاث اللغات) (آنندراج) :
گشتیم قطعه قطعه گلستان هند را
چون گلشن سیاه قلم رنگ و بو نداشت.
اشرف (از آنندراج).
، معشوق ملیح. (غیاث). معشوق سبزفام. (آنندراج). رجوع به سیه قلم شود
لغت نامه دهخدا
کنایه از فاسق و فاجر و ظالم و محیل و گناهکار، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : مکاره ای است اندر خشم، سیاه کاره ای سپیدچشم، (جهانگشای جوینی)،
بیا بمیکده و چهره ارغوانی کن
مرو بصومعه کآنجا سیاه کارانند،
حافظ،
جانا روا مدار که بی هیچ موجبی
چشم سیاه کار تو خونم هدر کند،
ابن یمین (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان شهر نو بالا ولایت باخرز بخش طیبات شهرستان مشهد، دارای 259 تن سکنه، آب آن از قنات، محصول آنجا غلات، زیره، شغل اهالی زراعت و مالداری است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
کنایه از عاصی. گنهکار. فاسق. بدکاره. ظالم. (از برهان). عاصی. گناهکار. فاسق. فاجر. ظالم. بدکاره. (ناظم الاطباء) :
سیاه نامه تر از خود کسی نمی بینم
چگونه چون قلمم دود دل بسرنرود.
حافظ.
رجوع به سیه نامه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
تاریک و سیاه رنگ. تیره رنگ. تیره فش:
هوا تیره فام و زمین تیره گشت
دو دیده در او اندرون خیره گشت.
فردوسی.
به پند منادی نشد شاه رام
به روز سپید و شب تیره فام.
فردوسی.
من این کرده وز شب جهان تیره فام
که داند که من که و راهم کدام.
اسدی (گرشاسب نامه).
سپهبد چو دید آسمان تیره فام
بزد بر سر اسب جنگی لگام.
اسدی (گرشاسب نامه).
جویست و جر پردۀ عبرت ز دردها
ره پر زجر و جوی و هوا سرد وتیره فام.
ناصرخسرو (دیوان ص 260).
، کنایه از شب:
به گوهر فروزد دل تیره فام
مگر شبچراغش از اینست نام.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(زَ)
مرضی است عفونی که عامل مولدش باکتریدی شاربونوز میباشد. این مرض در انسان معمولاً زخمی موضعی و بدخیم تولید میکند. و بندرت اعضای داخلی روده و ریه را میگیرد. میکرب این مرض در سال 1850 میلادی بوسیلۀ داون کشف شد، و آن باسیلی است هوازی و هاگ دار. در ایران سیاه زخم زیاد است و معمولاً از گوسفند به انسان سرایت میکند و بندرت بوسیلۀ گاو و اسب به انسان منتقل میشود، و نیز سرایتش از انسان به انسان استثنایی است. خراج. ردی. شاربن. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به تاول و طاول شود
لغت نامه دهخدا
(یَهْ)
سیاه فام. سیه رنگ:
شنیدم که لقمان سیه فام بود
نه تن پرور و نازک اندام بود.
سعدی.
رجوع به سیاه فام و سیاه شود
لغت نامه دهخدا
محل گود و تنگ و تاریک، زندان تنگ و تاریک: میخواهند مرا در سیاه چال فراموشی بیندازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیاه چشم
تصویر سیاه چشم
آن که دارای چشمانی سیاه رنگ باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیاه فامی
تصویر سیاه فامی
سیاه رنگ بودن سیاهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیه فام
تصویر سیه فام
آن چه به رنگ سیاه باشد سیاه رنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیاه نامه
تصویر سیاه نامه
آن که نامه عملش سیاه باشد گناهکار عاصی
فرهنگ لغت هوشیار
اثر نقاشی که در آن فقط با سیاهی مرکب یا مداد کار شده و رنگ آمیزی نداشته باشد مقابل رنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیاه فرجام
تصویر سیاه فرجام
بد عاقبت، بدبخت تیره بخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیاه سار
تصویر سیاه سار
ماهیی از نوع بال که دارای سری سیاه و پیه بسیار است
فرهنگ لغت هوشیار
مرضی است عفونی، این مرض در انسان معمولاً زخمی موضعی و بد خیم تولید میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیاه چال
تصویر سیاه چال
زندان تنگ و تاریک
فرهنگ فارسی معین
((زَ))
مرضی است عفونی که در انسان معمولاً زخمی موضعی و بدخیم تولید می کند و به ندرت اعضای داخلی روده و ریه را می گیرد. و معمولاً از گوسفندان به انسان سرایت می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیاه قلم
تصویر سیاه قلم
((قَ لَ))
نوعی نقاشی که در آن فقط با قلم و مرکب سیاه یا مداد کار شده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیاه کار
تصویر سیاه کار
بدکار، ظالم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیاه نامه
تصویر سیاه نامه
((مِ))
گناهکار
فرهنگ فارسی معین